مقاله زیر از زبان استیو برادنر و ترجمه حمیدرضا کرمی از شماره 30 مجله حرفه هنرمند آورده شده است:

یکی از دلایلی که من آموزش تصویرگری را رها کردم، پیش آمدن این پرسش بود که تصویرگری چیست؟ چگونه می توان مبانی آن را برای دانشجویان روشن کرد؟ و آنها را برای رویارو شدن با چه چیزی می توانم، یا باید آماده کنم؟ اکنون که این مطلب را می نویسم، این حوزه به سرعت در حال تغییر و دگرگونی است.

مطمئن نیستم در حال تبدیل شدن به چیزی است یا وقتی هیاهو آرام بگیرد، چقدر آن تصویر گری حرفه ای را هنوز می توانیم بشناسیم. تهدید دیسک های ارزان قیمت برای از میدان به در کردن بخش های بزرگی از این حرفه، احساس می شود. به نظر می رسد بازار انباشته از هنرمندانی است که دارای سطوح مختلفی از مهارت اند، و همچنین منجر به تفسیر بیش از پیش ضعیف تری از "کیفیت" می شود. بخش های هنری توجه و اعتماد بیشتری را متوجه پرسنل خانگی خود می سازند، تا کلاژهای فتوشاپی را جایگزین تصویرگری کنند. حق الزحمه ی آثار هنری در طول یک نسل، تغییر نکرده است.

من شاهد کار تصویرگرانی هستم که نوآوری بزرگ برای آنها، خارج شدن از چارچوب های این حرفه ای است. پس باید پرسید: برای آنهایی که در این حرفه می مانند یا می خواهند به آن وارد شوند، چه چیزی هنوز به جا مانده تا به آن پایبند بمانند؟

ابتدا با این فرض شروع میکنم که اساسا در تصویر گری عنصر ذاتی وجود ندارد که موجب تفاوت آن از "هنر" شود. می دانم که این تمایز کهنه همچنان غالب و پابرجاست، اما عالم گرافیکی که من می شناسم به من می گوید این یک دیالکتیک نامربوط است، و اغلب کسانی درگیر آن هستند که بیش از همه منافع خود را در پیروی از یک نظم و سلسله مراتب، جزمی و مقرر می بینند. آثار وینزلو هرمر، اندی وارهول، تولوز – لوترک، مارشال اریسمن، بن شان، توماس هارت بنتن، جورج بلوز، جورج گروس و دیگو ریورا، همگی به نحو قانع کننده ای شاهدی بر رد این عقیده هستند. بنابراین، اگر ما هم مثل آنها، "هنرمندان واقعی" هستیم و "هنر واقعی" خلق می کنیم، پس چه تفاوتی ما را به عنوان تصویر گر متمایز می سازد؟

به نظر من این تمایز در محتوا است. آنچه حرفه ی ما را متفاوت و دشوارتر از دیگر فعالیت های هنری می کند، این واقعیت است که ما باید در آن واحد، دست کم دو کار را با هم انجام بدهیم: راه حلی برای همه قسم مسائل رنگی، فضایی، و گرافیکی فرمالیستی پیدا کنیم، و عملا یک روایت هم بسازیم. داستان سرایی، یک پیشه ی فرهیخته، کهن و بسیار مهم برای هر فرهنگی است. تصویرگران واقعا ماهر، موقعیتی مشابه شمن ها، شاعران، نوازنده / آواز خوان های دوره گرد، نمایشنامه نویس ها، و فیلم سازها دارند. آن "محتوایی" که صاحبان گالری ها و منتقدین آن را نادیده می گیرند، اهمیتی ندارد. برای راضی کردن آنها نیازی به شب بیداری نیست، چرا که وقتی حرفی برای گفتن باشد در اثر بیان می شود. پاسخ به آن پرسش، می تواند نیروی پیش برنده ی زندگی تان باشد.

به نظر من رساترین پیام در هنر، بازگویی بخش مهم روایت است. برترین هنر از نگاه من، توجه به این مسئله است. باخ، شکسپیر، گویا، جان فورد، بیلی هالیدی، کارتیه – برسون، و میکل آنژ، هر یک در روزگار و به شیوه ی خود، داستان های مهمی را بازگو کرده اند. این باید چراغی برای راه تصویرگری به سوی آینده باشد، تا جهت و محتوای "شیوه ی" تصویرگری شما را در دستان خودتان قرار دهد. با شروع آنچه لازم است بیان کنید و یافتن یک جایگاه قابل قبول برای آن، جهان راه را برای کار شما باز می کند. این یک نوشداروی جادویی نیست. به علاوه، شاید پاداش مادی بزرگی برابر با کوشش شما در انتظرتان نباشد. این تنها یادآوری نکته ی ساده ای است که هرگاه اثر شما بر آنچه عمیقا احساس می کنید متمرکز باشد و صادقانه آن را بیان کند، بی تردید اهمیت خود را نشان خواهد داد. به جای شهرت و اقبال (که ما در تصویرگری از انتظار داشتن آنها کاملا معاف هستیم) بیایید فرصت خلق هنری را دریابییم که دربردارنده ی افکار، مشاهدات و دیدگاه های پرشوری است که هنرمندان در دنیای پیرامون خود می بینند و احساس می کنند.

این رویکرد درباره ی من، راه به مطبوعات و روزنامه نگاری بردده است. من دوست دارم به جاهای مختلف بروم و داستان هایی را با کلام و تصویر پوشش بدهم؛ معمولا در تماس هایم داستان هایی را با مدیران هنری در میان می گذارم و آنها از میانشان برخی را می خرند. من رخدادهای سیاسی، مبارزات انتخاباتی مقدماتی، جشنواره های موسیقی ، اعتصاب های کارگری، بحران های کشاورزی، صعود به قله ی فوجی و بسیاری رویدادهای دیگر را پوشش داده ام. پیشنهاد تعداد بسیار اندکی از اینها، از طرف خود مجله بوده است. آنها نتیجه ی علاقه ی خود من به انجام آن کار در کنار تشویق، به عنوان یک هنرمند، برای طرح یک داستان بوده اند. و چرا نه ؟ عکاسان همیشه این کار را می کنند. آنها برای مدتی در جایی اقامت می کنند و بعد با عکس هایی از آنجا بر می گردند که چه بسا سردبیری بخواهد قصه ای پیرامون آن بسازد. هنرمندانی را می شناسم که به سردبیر هنری یک مجله محلی تلفن می زنند و پروژه ای را پیشنهاد می کنند: " سلام، بیایید دو صفحه ی مقابل هم از مجله ی را درباره ی پرندگان جنوب شرقی کار کنیم. " نظرتان راجع به پوشش خبری نمایشی از قایق های تفریحی برای یک مجله ی تخصصی قایق رانی، یا سگ های نیویورک، یا روز افتتاحیه مسابقات بیس بال چیست؟ تقریبا هرچیزی در جهان واقعی، موضوع بالقوه ای برای یک کار مطبوعاتی به حساب می آید و معمولا یک تصویرگر می تواند آن را با تاثیر بیشتری پوشش دهد.

واژه ی کلیدی در اینجا "شور و علاقه " است؛ آن رابطه ی پر قدرتی که احساس می کنید شما را با چیزی واقعی و ناگزیر، پیوند می دهد. انسل ادمز می گوید: "وقتی هدف حقیقت است، اثرتان ناگزیر سهمی از حقیقت دارد." اگر پروژه های خود – جوش از آن موقعیت نشأت بگیرند، معتقدم که گریزی از آنها نخواهد بود؛ و جایی برای خود در کتاب ها، مجلات یا اینترنت پیدا خواهند کرد. در همان حال، کار شما در مجموعه آثارتان مرکز ثقل تازه ای می یابد. چه بسا مدیران هنری، شروع به پیشنهاد پروژه هایی کنند که بیشتر با روحیات شما سازگار باشد.